کلبه تنهایی من | ||
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی
افتادند . بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر
عمیق است به دو قور باغه دیگر گفتند که چاره ای نیست ، شما به زودی خواهید
مرد . دو قورباغه ، این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از
گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش
بردارید شما خواهید مرد . بالا خره یکی از دو قورباغه دست از تلاش برداشت و بی
درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد .
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه
قورباغه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و
بالا خره از گودال خارج شد .
وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قور باغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرف های مارا نشنیدی؟ معلوم شد که قور باغه نا شنواست . در واقع او تمام این مدت فکر می
کرده که دیگران اورا تشویق می کنند.
[ سه شنبه 90/3/31 ] [ 12:25 صبح ] [ جودی خانم ]
| ||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |